دختری هستم


دختری هستم...

از جنس درختان پر بار...

از جنس آفتاب سوزان...

دختری هستم از جنس گرمای تابستان اما همچون پاییز رقصان...!

دختری هستم...

از دل بن بست های تنگ و تاریک...

در کوچه پس کوچه های این شهر بزرگ...

دختری هستم...

از طهران و کوچه باغ هایش... !

دختری هستم...

حساس و کمی زودرنج!

دختری سردرگم ...

و به دنبال کسی که هنوز نتوانستم پیدایش کنم...

به دنبال یاری هستم...

یاری باوفا و مهربان...

همچون قویی عاشق پیشه و متعهد...

خلاصه بگویم...!

دختری هستم پاییزی ولی از جنس تابستان؛ در کوچه پس کوچه های طهران؛ که در این شهر بزرگ یارش را گم کرده است...!

و با روزمرگی هایم زندگی را سر میکنم.

خدایا راضی ام به رضای خودت

🖤 روحت شاد استاد دلنشین و بااحساس 🖤

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کن افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است... 🖤

من چه میدانستم دل هرکس دل نیست!

ادامه نوشته

میروم آنجا که عشق حرمت دارد

گاهی باید رفت
و آنچه ماندنی‌ست را جا گذاشت.
مثل یاد
مثل خاطره
مثل لبـــخند،
رفتنت ماندنی و با ارزش می‌شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت پوچ و بی‌فایده‌ســت وقتی که نباید بمانی، بمانی...!

دلم اندازه حجم قفس تنگ است...

نمیدانم، که میدانی
که انسانم ، که انسانی
نمیدانم ، که میدانی
نگاهم را ، نگاهت زندگی بخشید
نمیدانم ، که میدانی
جهانم بی تو سنگین است و طوفانیست
دلم تنگ است، دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
دلم در دست صیادی دل سنگ است
نه شوق بال و پر دارم
نه در دنیا توانم زیست
وفا اندر نگاه تو
چقدر پوچست و بی معنیست
چه پوچست زندگی بی عشق
چه پوچست زندگی بی یار
چه پوچست این دنیای لا کردار
به یک جُو هم نمی اَرزد
هر آنکس، در نگاهش
رنگ نامردی و نیرنگ است
دلش در سینه اش ،سنگ است
وفا اندر نگاهش سرد و بیرنگ است
نمیدانم ، نمیدانم
نمیدانم ؛ که میدانی
که انسانم
که انسانی

عقل و منطق یا احساس!

کم کم دارم تو زندگیم به این نتیجه میرسم که همیشه باید یجوری زندگی کنیم که احتمال هر چیزی رو از هرکسی تو هر شرایط و موقعیتی بدیم (چون واقعا هیچ چیزی از هیچ کسی دیگه بعید نیست) که اگه یه روزی خلافش بهمون ثابت شد تحت تاثیرش قرار نگیریم و اونقدر قوی باشیم که بتونیم طبق روال گذشته زندگیمون رو از سر بگیریم و ادامه بدیم.به نحوی که اصطلاحا نه خانی بوده و نه خانی اومده و رفته.درسته که کنار اومدن با بعضی مسایل برای ادم سخته ولی خب زندگی در گذر و هرچیزی باشه میگذره.چون بنظر من داشتن حساسیت بیش از حد تو هرچیزی کم کم برات تبدیل میشه به یه نقطه ضعف.و هرچی ادم حساس تری باشی اون نقطه ضعف هم هر روز بزرگ و بزرگتر میشه.تا جاییکه ممکنه اونقدر بزرگ بشه که دیگه زور خودتم بهش نرسه و دیگه نتونی خودتو ازش جدا کنی.و مساله ای که مهم اینه که دقیقا هم ادم از همین نقطه ضعفی که خودش برای خودش ساخته و اسیرش شده ممکنه اسیب ببینه ولو یه اسیب جدی و جبران ناپذیر...
 و همین مسایل باعث میشه تا مدت ها روح و روان ادم درگیر بشه.اونم شاید درگیر یسری مسائل بی ارزش یا پیش افتاده ولی متاسفانه کاملا تاثیرگزار تو زندگی روزمره مون!
و تا بخوای به خودت بیای و ریکاوری کنی و بشی همون آدم سابق خب طبیعتا زمان زیادی ازت گرفته میشه.
 پس واسه ارامش خودمونم که شده اولا باید تا حد ممکن از ادم های مخرب و سمی فاصله بگیریم یا اگه امکانشو داریم کلا از زندگی حذفشون کنیم و ثانیا تمرین کنیم و یاد بگیریم سطح انتظاراتمون از دیگران رو تا جای ممکن پایین بیاریم و هیچوقت اجازه ندیم که یسری مسائل بی ارزش زندگیمون و حالمون رو تحت شعاع خودش قرار بده.
که لازمه اش اینه که بتونیم سطح اگاهی و خودشناسی مون رو تا جایی ارتقا بدیم که اگه یه زمانی یه مسائلی برامون پیش اومد و احساس کردیم که داریم آزار میبینیم دیگه مقاومتی نکنیم.از قانون پذیرش استفاده کنیم و تا جای ممکن باهاش کنار بیایم.
یا در نهایت اگه دیدیم توانایی پذیرشش رو نداریم در کمال قدرت میبایست رهاش کنیم.
 حالا این رهایی شامل هر چیزی یا هرکسی که تو زندگیت عامل برهم زننده ارامشت شده میشه.
پس هروقت تو زندگیت احساس کردی که دیگه حال دلت خوب نیست بگرد و اون عاملش رو پیدا کن و فقط فقط رهاش کن و تمام...
 به قول دوستی زندگی رو هرجوری بگیری میگذره پس بهتره زیاد سختش نکنیم و لحظاتمون رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنیم  تا در اینده ای نه چندان دور هیچوقت در حسرت این لحظات سپری شده مون نباشیم.
زهرا

۳ مردادماه ۱۴۰۱

خستم...

این‌جا مقصد نیست. آغاز هم نیست. فقط گریزی‌ست برای حرف زدن با خودم، با خودش. با کسی که همواره در من است و با من نیست، و از این روست که "او" خطابش می‌کنم.
تکه‌ای هستم جدا شده از چیزی که نمی‌شناسمش. تبعید شده‌ام به زمین انسان‌ها. سیاره‌ام مدت‌هاست که فراموشم کرده است. لااقل بر من بتاب، تا بی‌تابی‌هایم را در تابش خودت ببینی...

 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری